«

»

Print this نوشته

کرمانشاه‌

‌‌

کرمانشاه‌

 ‌

   دوشنبه‌ ۸ جدی‌

   صبح‌ قصبه‌ قشنگ‌ «کرند» را ترک‌ گفته‌، وارد جاده‌ شدیم‌ و به‌ قصد کرمانشاه‌ حرکت‌ کردیم‌.

   شهر کرمانشاه‌ را آیین‌ بسته‌ بودند. اهالی‌، زایدالوصف‌ ابراز شادمانی‌ می‌کردند. چراغان‌ بسیار مفصل‌ در تمام‌ شوارع‌ و میدان‌ توپخانه‌ و ادارات‌ دولتی‌ شده‌ بود.

   در این‌ شب‌، تلگرافات‌ بسیار از بعضی‌ اعیان‌ و وکلای‌ تهران‌ رسید، که‌ تقاضا داشتند تا کرمانشاه‌ به‌ استقبال‌ بیایند. ولی‌ نظر به‌ اینکه‌ من‌ خیال‌ توقف‌ نداشتم‌ و هوا نیز بسیار سرد بود اجازه‌ ندادم‌.

   نظر به‌ اینکه‌ کرمانشاه‌ عشایر شجاع‌ و گاهی‌ سرکش‌ دارد و به‌ سرحد خاک‌ کردستان‌ وکرمانشاه‌ نزدیک‌ است‌، در نظر دارم‌ که‌ مرکز قشون‌ غرب‌ را از همدان‌ به‌ این‌ شهر انتقال‌ دهم‌.

سه‌شنبه‌ ۹ جدی‌

   صبح‌ کرمانشاه‌ را به‌قصد همدان‌ ترک‌ گفتیم‌. سر راه‌ از آثار تاریخی‌ «بیستون‌» و «طاق‌ بستان‌» دیدار کردیم‌ و پس‌ از عبور از «خمسه‌» و «کنگاور» و پشت‌ سر گذاشتن‌ گردنه‌ سخت‌ «اسدآباد» وارد شهر همدان‌ شدیم‌.

   در این‌ شهر احساسات‌ مردم‌ به‌ درجه‌ای‌ رسیده‌ بود که‌ آن‌ را وجد و جذبة‌ عمومی‌ باید نام‌ نهاد. مسافتی‌ بعید به‌ شهر مانده‌، طاقهای‌ نصرت‌ زده‌ بودند. در یکی‌ از عمارات‌ خارج‌ شهر، وجوه‌ مردم‌ همدان‌ از تجّار و علما و اعیان‌ اجتماع‌ داشتند. برای‌ دلجویی‌ از مردم‌ پیاده‌ شدم‌. میرزا اسمعیل‌ نوبری‌ نطقی‌ مبسوط‌ ایراد نمود، که‌ چون‌ مربوط‌ به‌ خدمات‌ خارق‌ العاده‌ من‌ در ایران است‌، وارد جزییات‌ آن‌ نمی‌شوم‌. این‌ نطق‌ خیلی‌ جالب‌ توجه‌ و پسندیده‌ بود، زیرا که‌ دیدم‌ از تملّق‌ و گزافه‌گویی‌ عاری‌ و به‌ ذکر حقایق‌ مختص‌ است‌.

   انجمن‌ خیریة‌ همدان‌ یک‌ قطعه‌ قالی‌ که‌ دختران‌ یتیم‌ بافته‌ بودند، به‌عنوان‌ تقدیمی‌ فتح‌، آوردند. از آنجا به‌ شهر آمدیم‌، کوچه‌ها را به‌قدری‌ چراغ‌ آویخته‌ بودند که‌ شب‌، روز می‌نمود.

   در همدان‌ تلگرافهایی‌ از اغلب‌ طبقات‌ و حکمران‌ نظامی‌ مرکز رسید، که‌ تقاضا نموده‌ بودند ساعت‌ ورود به‌ تهران‌ را در موقع‌ روز قرار بدهم‌، زیرا که‌ اهالی‌ شهر را آیین‌ بسته‌اند و تقاضا دارند که‌ زحمتشان‌ به‌ هدر نرود.

   به‌ واسطه‌ تکدّر مفرطی‌ که‌ از اخلاق‌ بعضیها داشتم‌، می‌خواستم‌ بیخبر و شبانه‌ وارد شوم‌. زیرا که‌ با وجود انجام‌ کار مهم‌ خوزستان‌، ابداً میل‌ خودنمایی‌ نداشتم‌ و راضی‌ نبودم‌ که‌ مردم‌ متحمّل‌ ضرری‌ بشوند.

   پس‌ به‌ هیأت‌ وزرا و حاکم‌ نظامی‌ جواب‌ دادم‌ که‌ شب‌ وارد خواهم‌ شد. کسی‌ حق‌ آیین‌ بستن‌ و زحمت‌ کشیدن‌ ندارد. معلوم‌ شد در عموم‌ طبقات‌ یأس‌ تولید گشته‌، و به‌ تمام‌ همراهان‌ جداگانه‌ تلگراف‌ کرده‌ و آنها را شفیع‌ قرار داده‌ بودند، که‌ مرا از این‌ تصمیم‌ منصرف‌ سازند، و تذکر داده‌ بودند که‌ اهالی‌ زحمت‌ و مخارج‌ را تحمل‌ نموده‌اند، و چنین‌ جشن‌ و آیین‌بندی‌ در تاریخ‌ تهران‌ بی‌سابقه‌ است‌. مردم‌ ناامید می‌شوند، هر طور است‌ باید ورود در روز قرار داده‌ شود. به‌ واسطة‌ ابرام‌ همراهان‌ و تلگرافهای‌ پی‌درپی‌ تهران‌، تقریباً مجبور شدم‌ که‌ درخواست‌ آنها را بپذیرم‌. پس‌ وقت‌ را روز قرار داده‌، و به‌ آنها جوابی‌ برطبق‌ انتظار مخابره‌ کردم‌.